بگرفتم آفتابه که گیرم ره مبال
آژان گرفت راهم و گفتا اجازه نیست
گفتم تو تا اجازه فراز آری از رئیس
من ریده ام به خوٻش ، بگفتاکه چاره چیست
یاران نظرکنیدکه جز من به روزگار
آن کس که بی اجازهٔ دولت ریده کیست