نیرو بخشای تن ، راحت افزای روح
نه جان که انباز جان ، نه خون که همرنگ خون
از می فتح و ظفر جام پیاپی زنیم
به یاد سالار دین ، به رغم بدخواه دون
آنکه بهٔک دار وگیر، آنکه ز یک گیر ودار
کرد ز خون عدو دشت و دمن لاله گون
پر شد صحرا و دشت از تک اردوی او
بر شد گرد سپاه بر فلک نیلگون
نیز ز سوی دگر تاخت به میدان جنگ
دلیر فرخ نژاد، امیر والا شئون
جمله هزیمت شدند جانب کوه و دره
گرفته راه فرار، شکسته پای سکون
سر به فلک برکشید رایت ستارخان
رایت بیداد و جورگشت از او سرنگون
جمله خطا رفته اند، جمله خطا کرده اند
فلاتوجه لهم دعهم فهم خاطئون
حامی ملت رسید با سپهی بی شمار
سازد این قوم را یکسره خار و زبون
عذر جنایات را ز جان گواه آورید
فلیستجیبوا لکم ان کنتم صادقون
کوکب اقبال سر از افق ما زند
اختر بخت عدو زود شود واژگون
زبن سر و سالار، کار محکم و ستوار شد
عمر عدوگشت کم فر وطن شد فزون
این همه فر و جلال برتو خدا خواسته
می نتوان با خدای دم زدن از چند و چون
دوران دوران تو است شاد زی و لاتخف
ان الله معک فی ای وقت تکون