سبک تگی که نگردد زسم او بیدار
اگرش باشد بر پشت چشم خفته گذر
تو رنجه مشو برون میا از در خویش
من خود چو قلم همی دوم بر سر خویش
که پدیده است در جهان باری
کار هر مرد و مرد هر کاری
گر خصم تو آتش است من آب شوم
ور مرغ شود حلقه مضراب شوم
ور عقل شود طبع می ناب شوم
در دیده حزم و دولتش خواب شوم