این منم یافته مقصود و مراد دل خویش
از حوادث شده بیگانه و با دولت، خویش؟
پیش حصار حزم تو کان حصن دولتست
بحر محیط سنگ نیارد بخندقی
بی طلعت تو مجلس بی ماه بود گردون
بی قامت تو میدان، بی سرو بود بستان
زان می که چو آه عاشقان از تف
انگشت کند بر آب زورق را
می کش که غمها می کشد، اندوه مردان وی کشد،
در راه رستم کی کشد جز رخش بار روستم؟
روز مبارک، شد و مراد برآمد
باز چو اقبال روزگار درآمد