خواجۀ خواجگان خطیر الرّین
کز کفت بحر بی خطر گردد
نام پاک ترا چو بنگارند
دهن کلک پر شکر گردد
هر زمانی ز رشک بحر کفت
دامن آفتاب تر گردد
دم نیارد زدن نسیم صبا
گر ز لطف تو با خبر گردد
هر زمان روی دشمن از بیمت
زرد و پرچین چو روی زر گردد
چرخ را آرزو بود ،کورا
خاک پای تو تاج سر گردد
ای که هر دم ز بار همّت تو
تارک چرخ پی سپر گردد
کار خادم بدست و می ترسد
گه از ین نیز هم بتر گردد
هر دم از آه سرد و آتش دل
جگرش خون و خون جگر گردد
هر زمان بهر محنتش گردون
گرد دیگر بهانه بر گردد
انبساطی نمود با کرمت
مگرش کارها دگر گردد
گر تو در کار او نظر فکنی
همه غمهاش مختصر گردد
دولتت در زمانه باقی باد
تا زمین چون سپهر در گردد