سرورا من بفّر دولت تو
خواجۀ چرخ را غلام کنم
دست اگر در زنم به فتراکت
بر سر آسمان لگام کنم
سایه ات گر مرا دهد نیرو
تیغ خورشید در نیام کنم
همّتت گر کند مرا یاری
زور بر چرخ نیل فام کنم
گر تو در سایة خودم گیری
ترک اقلیم صبح و شام کنم
چون که شادی و همّتت نوشم
از شفق می ز مهر جام کنم
شکر انعام تو از آن بیشست
که به تقریر آن قیام کنم
نیک دانی که من نیم ز آنها
که ز کس آرزوی خام کنم
یا به اومید سیم و زر هرگز
خدمت هیچ خاص و عام کنم
یا ز بی برگی ار بخواهم مرد
بطمع بر کسی سلام کنم
ملک عالم اگر مرا باشد
همه در عرض ننگ و نام کنم
این بود عادتم که تا بتوان
زندگانی باحترام کنم
لیک اگر بینم از کسی کرمی
تا زیم بردرش مقام کنم
وان کزو بوی مردمی آید
خدمت او علی الدّوام کنم
کرمت را اشارتی کردم
تا از او کار خود بکام کنم
گفتمش گر تو یار من باشی
من بر افلاک احتشام کنم
چند نوعم ز تو تقاضاهاست
ابتدا گویی از کدام کنم؟
ذکر مرسوم اوّل آغازم
یا نخستین حدیث وام کنم
کرمت گفت:روتو فارغ باش
هر دو امروز من تمام کنم