ای مقادیر فضل و افضالت
بیش از اندازۀ بیان رهی
اندرین روزها که گشت هوا
نا خوش و سرد هم بسان رهی
بس که هر دم ز لشکر بهمن
لرزه افتد بر استخوان رهی
بیم آنست حاش من یسمع
کآورند از عدم نشان رهی
چاکران را بنزد مخدومان
عذرها هست خاصه آن رهی
گر تن از خدمت تو محرومست
لازم حضرتست جان رهی
گر چه شد بسته این زبان چو آب
از دم سرد در دهان رهی
نفس ز مهریر می خواهد
عذر تقصیر از زبان رهی