خرد به عشق کند حیله ساز جنگ و گریزد
چو حیز تیغ حریف آورد به چنگ و گریزد
به ننگ مرد ازین بیشتر گمان نتوان برد
قیامتی که بزه باشدش خدنگ و گریزد
نگارخانهٔ امکان به و حشتی ست که گردون
کشند زره رزوشبش صورت پلنگ وگریزد
کنار امن مجویید از آن محیط که موجش
ز جیب خود به در آرد سر نهنگ و گریزد
ازین قلمرو حیرت چه ممکن است رهایی
مگر کسی قدم انشا کند ز رنگ و گریزد
ز انس طرف نبستم به قید عالم صورت
چو مؤمنی که دلش گیرد از فرنگ وگریزد
دل رمیدهٔ عاشق بهانه جوست به رنگی
که شیشه گر شکنی بشنود ترنگ و گریزد
سپندوار فتاده ست عمر نعل در آتش
بهوش باش مبادا زند شلنگ و گریزد
کدام سیل نهاده ست روم به خانهٔ چشمم
که اشک آبله بندد به پای لنگ و گریزد
رمیدنی ست ز شور زمانه رو به قفایم
چو کودکی که سگی را زند به سنگ و گریزد
مخوان به موج گهر قصهٔ تعلق بیدل
مباد چون نفس از دل شود به تنگ و گریزد