در این خرابه نه دشمن نه دوست می باشد
به هرچه وارسی آنجاکه اوست می باشد
به رنج شبهه مفرسا که حرف مکتب عشق
در آن جریده که بی پشت و رو ست می باشد
غم جدایی اسباب می خورد همه کس
همیشه نان تعلق دو پوست می باشد
تلاش فطرت دون غیر خودنمایی نیست
دماغ آبله آماس دوست می باشد
ز بس که نسخهٔ تحقیق ما پریشان است
نظر به کاشغر و دل به خوست می باشد
غبار معبد تقوا به باده ده کانجا
کمال صدق و صفا تا وضوست می باشد
تو لفظ ، مغتنم انگار، فکر معنی چیست
که مغزها همه محتاج پوست می باشد
جبین ز سجده ندزدی که سربلندی شرم
به عالمی که زمین روبروست می باشد
ز تازه رویی اخلاق نگذری بیدل
بهار تا اثر رنگ و بوست می باشد