ساز تو کمین نغمهٔ بیداد شکستی ست
در شیشهٔ این رنگ پریزاد شکستی ست
گوهر ز حباب آن همه تفریق ندارد
هرجاست سری درگره باد شکستی ست
تصویر سحر رنگ سلامت نفروشد
صورتگر ما خامهٔ بهزاد شکستی ست
پیچ و خم عجزیم ، چه ناز و چه تعین ؟
بالیدن امواج به امداد شکستی ست
چون رنگ چه “ بالم به غباری که ندارم
از خویش فراموشی من یاد شکستی ست
تنها دل عاشق تپش یأس ندارد
هرشیشه تنک مشرب فریاد شکستی ست
بیدل نخوری عشوهٔ تعمیر سلامت
ویرانی بنیاد تو آباد شکستی ست