جرأت سؤال شرم تراگر جواب داشت
انگشت زینهار به غربال آب داشت
خلقی ز مدعا تهی از هیچ پر شده ست
نه چرخ یک علامت صاد انتخاب داشت
بیرون نجست ازآتش دل سعی هیچ کس
شور جهان چکیدن اشک کباب داشت
تا نقش ما غبارنشد برنخاستیم
کس پی نبرد صورت دیباچه خواب داشت
از پیکر خمیده ، دل آسودگی ندید
این خانه پا ز حلقهٔ در در رکاب داشت
خاک فسرده بر سر ناموس اعتبار
گنجی ست درخیال که ما راخراب داشت
صبح ازل همان عدمم بوده در نظر
در پنبه زار نیزکتان ماهتاب داشت
یارب تبسم که زد این شیشه ها به سنگ
تاریخت اشکم از مژه بوی گلاب داشت
زین بزم ، سر خوش دل مأیوس می رویم
پیمانهٔ شکستهٔ ماهم شراب داشت
دیدیم جلوه ای که کس آنجا نمی رسد
ای حیرت آب شوکه تماشا نقاب داشت
امروز با هزارکدورت مقابلیم
رفت آن صفاکه آینه با ما حساب داشت
سودیم دست و ختم شد اظهار وهم وظن
علم و عمل درین دو ورق صدکتاب داشت
این تیرگی که در ورق ما نوشته اند
چون سایه نسخه در بغل آفتاب داشت
دست رد ازگشودن لب کرد یأس بیخت
دم نازدن دعای همه مستجاب داشت
از عرض احتیاج شکستیم رنگ شرم
آه از حیاکه رنگ رخ ما حباب داشت
بیدل به قلزمی که تو غواص فطرتی
گوهرگره به رشتهٔ موج سراب داشت