گر تو گویی به حکم عقل روا
نیست قلب حقایق اشیا
عرض آخر چه سان شود جوهر
یا معانی بدل به ذات و صور
گویم این نیست از مقوله قلب
تاتو نفیش کنی بزودی و سلب
بلکه چون بر حقیقت واحد
در مراتب وجود شد وارد
زو به هر مرتبه نمود اثری
که ندارد نمود در دگری
در همه ذهن ها به قول اصح
عین اشیا بود نه ظل و شبح
لیکن اندر وجود ذهنی شان
نیست ز احکام نفس الامر نشان
جوهر اندر وجود ذهنی خود
هست قایم به ذهن اهل خرد
لیکن اندر وجود نفس الامر
نیست در ذهن کس چه زید و چه عمرو
در وجودین خویشتن دائم
گاه لا قائم است و گه قائم
حکم اثبات لاقیام و قیام
ز اختلاف مراتب است و مقام
همچنین در وجود فی الاعیان
که وجودیست خارج اذهان
متعدد مواطن است و رتب
که بود زان ذهول مستغرب
آن رتب چیست حس و روح و خیال
هر یکی عالمی به استقلال
وان مواطن چو دنیی و برزخ
نشات بهشت یا دوزخ
یک حقیقت ز اختلاف ظهور
چون بر اینها کند مرور و عبور
نیست پوشیده بر ذوی الافهام
که بر او مختلف شود احکام
در یکی از مقوله هیئات
باش گو و اندر آن دگر ز ذوات
در یکی از معانی و اوصاف
که بر اعیان بود مفاض و مضاف
در دگر از شماره اعیان
که بود در مراتب امکان
بنگر اندر حقیقت هستی
کوست اصل بلندی و پستی
که چه سان در مراتب و اطوار
مختلف می نمایدش آثار
گاه تابع بود گهی متبوع
گاه سامع شود گهی مسموع
گه کند جلوه بالتبع چو صفات
گه کند بالاصاله همچو ذوات
اهست یک جا به غیر خود قائم
جای دیگر به ذات خود دائم
وین تغیر به فهم اهل ادب
در اضافات واقع است و نسب
پایه عز ذات ازان اعلاست
کش تو گویی فزود یا خود کاست
جاودان در مقر اجلال است
وز ازل تا ابد به یک حال است
دامن قدس او کجا شاید
کز خیال تغیر آلاید