گفت با روباه بچه مادرش
چون به باغ میوه آمد رهبرش
میوه چندان خور که بتوانی به تگ
رستگاری یافتن ز آسیب سگ
گفت ای مادر چو بینم میوه را
کی توانم کار بست این شیوه را
حرص میوه پرده هوشم شود
وز گزند سگ فراموشم شود