ای یار برون شو از میانه
تا باز بدو شوی یگانه
مستغرقِ وهم و رأی خویشی
بی داد مکن ز هردوانه
هم صحبتِ نیک خواه باشی
ایمن شوی از بدِ زمانه
تسلیم کن و به عشق بسپار
پندیست عظیم عاقلانه
باشد که از این محیط خود را
بیرون فکنی بدین بهانه
دریاب که مرغِ زخم خورده
پرهیز کند ز دام و دانه
از بندِ قفس خلاص یابد
خوش باز رسد به آشیانه
خرّم دل آن که بی حجابی
با مرجع اصل شد روانه
آسوده وجودِ او که گشته ست
مخصوص به عمرِ جاودانه
انگشت نمایِ خلق بودن
تیرِ شر و فتنه را نشانه
نی کم سخنیست، بشنو از من
هر چند نماید ابلهانه
نی نی به ازین برو بپرداز
از اقمشه ی خیال خانه
بهلول صفت برآر ناگاه
دیوانگیِ محقّقانه
تا بار دهندت ای نزاری
می بوس ترابِ آستانه
باشد که به حبّ بوترابت
بخشند به جودِ بی کرانه
ساقی بگذر ازین مقالات
بر دستم نه می مغانه
شد روز فسانه چند گویم
پیش آر ز باقیِ شبانه