گر چه مشغولی و با بنده نمی پردازی
هم توانی ز سر لطف که کاری سازی
از سر پای اگرت هیچ بود دست رسی
چاره ای ساز که بر من نظر اندازی
آرزومندم و زین بیش ندارم طاقت
چه شود گر سر مرحمتم بنوازی
نیم جان دارم و در باخته ام با تو به طوع
کار جان ار چه نگیرند به بازی بازی
آه اگر نیمه شب مست کمین بگشایی
به شبیخونی و بر جان نزاری تازی