به یک غمزه شهری پریشان کنی
به عمدا گذر گر بر ایشان کنی
مشعبد صفت گر شوی در حجاب
از این طرفه بازی فراوان کنی
فرود آی در کنج ویران من
اگر گنج خواهی که پنهان کنی
وگر نه گذر کن بر ارباب بخل
چو خواهی که معمور ویران کنی
دو علت یکی حرص و دیگر حسد
چنین درد را هم تو درمان کنی
ببر هرچه در آفرینش دلی ست
چو در بنده شد چاره جان کنی
چو برخواستند از سر جان و دل
برایشان همه مشکل آسان کنی
نه چندان که در امتحان گاه قهر
قیامت برآری و طوفان کنی
ز ناگفتنی هاش توبه کنی
ز نا کردنی ها پشیمان کنی