باز رسیدم جمالِ دوست بدیدم
وز لبِ شیرینِ او به کام رسیدم
در عرصاتِ شبِ فراق معیّن
روزِ قیامت هزار بار بدیدم
باز نیارم به صد هزار زبان گفت
آن چه من از جورِ روزگار کشیدم
تا همه روها کنم به روی دل آرام
گوشۀ عزلت ز کاینات گزیدم
گر بگذارد زمانه مدّتِ باقی
کنجی و یاری نشست و جامِ نبیدم
قامتِ او دیدم و قامتِ خود را
در همه آفاق صور عشق دمیدم
باز نگویم که بر زبان نتوان راند
آن چه به گوشِ مکاشفات شنیدم
عاقبتم چون نسیجِ جند ره دادند
بر خود اگرچه چو کرمِ پیله تنیدم
بالغِ دردم که در مشیمۀ فطرت
شیر ز پستان بدوِ کون مکیدم
ماءِ معین بود چون ز چشمۀ حیوان
بالله اگر بشنی وگرنه شمیدم
بیش نگویم ز نام و ننگِ نزاری
عاقبت از نام و ننگِ او برهیدم