شاهد عقل و انس روح او بود
دیده را از جهان فتوح او بود
شیر میدان و شمسهٔ مجلس
قرة العین جان ابوالفارس
دوستانش نگر که نوحه گرند
دوستانش چه که دشمنان بترند
همه شروان شریک این دردند
دشمنان هم دریغ او خوردند
دیده از شرم بر جهان نگماشت
هم ندیده جهان گذشت و گذاشت
ای عزیزان بر جهان این است
زهرش اندر گیای شیرین است
باز پرسید هم خیالش را
تا چه حال است زلف و خالش را