صبح چون گلشن جمال تو دید
برعروسان بوستان خندید
نام لعلت چو بر زبان راندم
از لبم آب زندگانی بچکید
صبحدم حرز هفت هیکل چرخ
از سر مهر بر رخ تو دمید
مرغ جان در هوات پر می زد
بال زد وز پیت روان بپرید
هر که شد مشتری مهر رخت
خرمن مه به نیم جو نخرید
وانکه چون دیده دید روی ترا
خویشتن را بهیچ روی ندید
سر مکش زانکه از چمن بیرون
سرو تا سرکشید سرنکشید
در رهت خاک راه شد خواجو
لیک بر گرد مرکبت نرسید