ز روی خوب تو گفتم که پرده برفکنم
ولی چو درنگرم پردهٔ رخ تو منم
مرا ز خویش بیک جام باده باز رهان
که جام باده رهائی دهد ز خویشتنم
بجز نسیم صبا ای برادران عزیز
که آرد از طرف مصر بوی پیرهنم
چو زان دو نرگس میگون بیان کنم رمزی
کسی که گوش کند مست گردد از سخنم
اگر نصیب نبخشی ز لاله و سمنم
ز دور باز مدار از تفرج چمنم
گهی که بلبل روح از قفس کند پرواز
زنم اگر نه در این دم صفیر شوق زنم
در آن نفسی که مرا از لحد برانگیزند
حدیث عشق تو باشد نوشته بر کفنم
اگر خیال تو آید بپرسشم روزی
بجز خیال نیابد نشانی از بدنم
نهاده ام سر پر شور دائما بر کف
بدان امید که در پای مرکبت فکنم
چو شمع مجلس اگر دم برآرم از سر سوز
برآرد آتش عشقت زبانه از دهنم
اگر چو زلف کژت بر شکستم از خواجو
گمان مبر که توانم که از تو بر شکنم