با دل گفتم که هیچ اندیشه مدار
بگشاید کار ما گشاینده کار
جعلت طریقی علی بابکم
و ما کان بابکم لی طریقا
بادی که ز کوی عشق تو بر خیزد
از خاک جفا صورت مهر انگیزد
آبی که ز چشم من فراقت ریزد
هر ساعتم آتشی بسر بر ریزد
تنها خورد این دل غم و تنها کشدا
گردون نکشد آنچ دل ما کشدا
ماها، بکدام آسمانت جویم
سروا، بکدام بوستانت جویم
هر درد که زین دلم قدم بر گیرد
دردی دگرش بجای در بر گیرد
زان با هر درد صحبت از سر گیرد
کاتش چو رسد بسوخته در گیرد