از بس که درین دیده خیالت دارم
در هر چه نگه کنم تویی پندارم
گفتی مستم، بجان من گر هستی
مست آن باشد که او نداند مستی!
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضاء دوست باید یا هوای خویشتن
هجرت الخلق طرّا فی هواکا
و ایتمت الولید لکی اراکا
انّ آثارنا تدلّ علینا
فانظروا بعدنا الی الآثار
انّ الدّیار فان صمّت فانّ لها
عهدا باحبابنا اذ عندها نزلوا
خون صدیقان بیالودند و زان ره ساختند
جز بجان رفتن درین ره یک قدم را باز نیست
زر من هویت و ان شطّت بک الدّار
و حال من دونه حجب و استار
لا یمنعنّک بعد من زیارته
انّ المحبّ لمن یهواه زوّار
نتوان گفتن حدیث خوبان آسان
آسان آسان حدیث ایشان نتوان