یا من الی وجهه حجّی و معتمری
ان حجّ قوم الی ترب و احجار
دردم نه ز کعبه بود کز روی تو بود
مستی نه ز باده بود کز بوی تو بود
الیک حجّی لا للبیت و الاثر
و فیک طوفی لا للرّکن و الحجر
صفاء ودّی صفایی حین اعبره
و زمزمی دمعة تجری عن البصر
زادی رجائی له و الخوف راحلتی
و الماء من عبراتی و الهوی سفری