مالی وقفت علی القبور مسلّما
اکل التراب محاسنی فنسیتکم
قبر الحبیب فلم یرد جوابی
فعلیکم منّی السلام تقطعت
فهتف هاتف:
و أنارهین جنادل و تراب
قال الحبیب و کیف لی بجوابکم
و حجبت عن اهلی و عن اصحابی
لکلّ اجتماع من خلیلین فرقة
و کلّ الّذی دون الفراق قلیل
و انّ افتقادی واحدا بعد واحد
دلیل علی ان لا یدوم خلیل
چون درد فراق در جهان چیست، بگو
عاجز ز فراق ناشده کیست، بگو؟
گویند مرا که در فراقش مگری
آن کیست که از فراق نگریست، بگو؟
این همه آسان و خواراست آه اگر گوید که رو
کز تو بیزاریم ما و بار تو عصیان شده
ما را ز برای یار بد دیده بکار
اکنون چکنم بدیده بی دیدن یار
لمّا تیقنت انّی لست ابصرکم
غمضت عینی فلم انظر الی احد
روز و شب و گاه و بی گه آن ماه سما
یک دم زدن از برم نمی بود جدا،
پرسید کسی نشان ما زو عمدا
گفتا چه کسست؟ او ز کجا ما ز کجا؟
حشاشة نفس ودّعت یوم ودّعوا
فلم ادر ایّ الظّاعنین اشیّع
فردا برود هر دو گرامی بدرست
بدرود کرا کنم ندانم ز نخست؟!
چون وصال یار نبود گو دل و جانم مباش
چون شه و فرزین نماند خاک بر سر فیل را