چون یاد تو آرم از غمان آزادم
جز یاد تو هر چه بود رفت از یادم
و من قصد البحر استقلّ السواقیا
من عرف اللَّه لم یحتمل دلال الخلق
جان پاکان گرسنه عدل تو بود از دیر باز
سفره اندر سد ره بنهادی و در دادی صلا
ای یتیمی دیده اکنون با یتیمان لطف کن
و ای غریبی کرده اکنون با غریبان کن سخا.
در مجلس ذکرهای و هویی دارند
می نعره زنند کز و چنویی دارند