بلعجب بادی است در هنگام مستی باد فقر
کز میان خشک رودی ماهیان تر گرفت
ابتدا غوّاص ترک جان و فرزندان بگفت
پس بدریا در فروشد تا چنین گوهر گرفت
سالها مجنون طوافی کرد در کهسار و دشت
تا شبی معشوقه را در خانه ما در گرفت
بجای دسته گل قبضه تیغ
بجای قرط بر تن درع و خفتان