تویی که صبح عدو هیبت تو شام کند
امور ملک مثال تو با نظام کند
زصبح تیغ تو روشن ترست و هیبت او
حیات حاسد تو تیره تر زشام کند
عنایت فلکی نزد تو مقیم شود
سعادت ابدی پیش تو مقام کند
خطای محض بود ، هر که باعطای کفت
حکایت کرم از حر و از غمام کند
بعمر خویش نبیند بجز سلامت نفس
هرآنکه بر تو و انصار تو سلام کند
همی نداند گردون که از جواهر سعد
نثار فرق نکو خواه تو کدام کند ؟
زمانه زهر کند باده را بجام اندر
چو دست حاسد جاه تو کدام کند
کفایت تو بنظم جهان مثال دهد
عنایت تو بکار هدی قیام کند
قیاس نیست مر آن وقفه را که با اعدا کند
خیال خیل نهیب تو در منام کند
زخلق فایح تو مشک بوی تحفه برد
زعزم لایح تو صبح نور وام کند
معالی از قبل کسب مفخرت شب و روز
همی بحبل جوار تو اعتصام کند
چه فخر باشد ازین بیشتر معالی را؟
که خویشتن بجوار تو نیک نام کند
ستانهٔ تو مقام امانی و امنست
خنک تنی که مقام اندرین مقام کند!
بدین حریم اگر طیر و وحش امان گیرند
خدای عز و جل صیدشان حرام کند
بهرکجا که در اطراف عالم آزادیست
مکارم تو مرو را همی غلام کند
یقین شمر که فلک ناتمام نگذارد
بهر چه همت عالیت اهتمام کند
تو عزم کن بهمه کارهای معظم و بس
که چون تو عزم کنی آسمان تمام کند
بانتقام عدو ، شخص خویش رنجه مدار
که خود فلک ز عدوی تو انتقام کند
اگر چو مرغ بد اندیش تو بر آرد پر
برو فضای جهان هیبت تو دام کند
خدایگان ، آنی که چرخ توسن را
سیاس تو بیک تازیانه رام کند
یکی غلام تو تحویل صد پیام دهد
یکی پیام تو تأثیر صد حسام کند
چو دست عدل تو خنجر برآورد ز نیام
زمانه خنجر احداث در نیام کند
هر آن پیام که از صدر تو رود ، گردون
بجان متابعت حکم آن پیام کند
گذر بخاک در تو نکرد یارد اد
و گر کند گذر از راه احترام کند
همیشه تا که بهر ماه ، ماه یک باری
همه منازل گردون بزیر گام کند
قوام ملک تو بادی ، که کار عالم را
همین مهابت تو ملک با قوام کند
زبهر قهر شیاطین مه صیام رسید
که تا بدان دل اسلام شاد کام کند
بمان تو دایم و آن کن ز قهر با حساد
که بر سپاه شیاطین مه صیام کند