مایهٔ افتخار و صورت جاه
ای هدی را ز حادثات پناه
شمس دین آنکه عدل شامل او
بر سر خلق هست ظل الله
آن بد و پشت نیک خواه قوی
وان بدو حال بدسگال تباه
یک پیامش به از هزار حسام
یک غلامش به از هزار سپاه
کاه با عزم او گران چون کوه
کوه با هضم او سبک چون کاه
ای بر احوال آسمان واقف
وی ز اسرار روزگار آگاه
مژه پیکان شود در آن دیده
که کند سوی او بکینه نگاه
محمدت چون سپهر و طبع تو مهر
مکرمت چون عروس و دست تو شاه
همچو یوسف منزهی ز دروغ
همچو یحیی مطهری ز گناه
نه جهانی و نیستت نخصان
نه خدایی و نیستت اشباه
زده انواع سعد و پیروزی
بر جناب تو خیمه و خرگاه
آمده از تو محنت و نعمت
حضهٔ بدسگال و نیک خواه
آفتابی بوقت پاداشن
اژده های بوقت بادا فراه
فتنه نقش طلعت تو عیون
عاشق خاک حضرت تو شفاه
دهر مدحت گر تو بی اجبار
چرخ فرمان بر تو بی اکراه
سرورا بی قبول تو گشتست
همه انفاس من ز حسرت آه؟
بی گل و لالهٔ مکارم تو
خوار ماندم بسان خار و گیاه
هیچ باشد چو دیده بگشایم
جای خود بینم اندر آن درگاه
بیکی سعی مجلس عالیت
یافته صد هزار حشمت و جاه
پا کرده دراز با گردون
دست گردون زمن شده کوتاه
تا بود باغ جای لاله و گل
تا بود چرخ جای زهره و ماه
باد چشم مخالف تو سپید
باد روز منازع تو سیاه
بارگاهت مخیم اقبال
پایگاهت مقبل افواه