مست عشقت بخود نیاید باز
ور ببری سرش چو شمع بگاز
ای بنیکی ز خوب رویان فرد
وی بخوبی ز نیکوان ممتاز
هرکه در سایه تو باشد نیست
روز او را بآفتاب نیاز
هرکه را عشق تو طهارت داد
در دو عالم نیافت جای نماز
عشق تو در درون ما ازلیست
ما نه اکنون همی کنیم آغاز
عشق سلطان قاهرست و کند
صد چو محمود را غلام ایاز
هرکه از بهر تو نگفت سخن
سخنش در حقیقت است مجاز
بتو حسن تو ره نمود مرا
بوی مشکست مشک را غماز