اندرآن روز که کردار نکو سود کند
نکند فایده گر خرج کنی گفتاری
همچو بلبل که برافراز گلی بنشیند
چند گفتی سخن و هیچ نکردی کاری
ظاهر آنست که بی زاد و تهی دست رود
گر ازین مزرعه کس پر نکند انباری
هرچه گویی به جز از ذکر همه بیهوده است
سخن بیهده زهرست و زبانت ماری
شعر نیکو که خموشیست از آن نیکوتر
اگرت دست دهد نیز مگو بسیاری
شاعر از خرمن این قوم بکاهی نرسد
گر ازین نقد بیک جو بدهد خرواری
شاعری چیست که آزاده از آن گیرد نام
ننگ خلقی گر ازین نام نداری عاری
گربه زاهدی و حیله کنی چون روباه
تا سگ نفس تو زهری بخورد یا ماری
پیل را خر شمر آنگه که کشد بار کسی
شیر را سگ شمر آنگه که خورد مرداری
هردم از سفره انعام خداوند کریم
خورده صد نعمت و یک شکر نگفته باری
نزد آنکس که چو من سلطنت دل دارد
شه گزیری بود و میر چوده سالاری
نیت طاعت او هست ترا معصیتی
کمر خدمت او هست ترا زناری
هر کرا زین امرا مدح کنی ظلم بود
خاصه امروز که از عدل نماند آثاری
کژروی پیشه کنی جمله ترا یار شوند
ور ره راست روی هیچ نیابی یاری
اسدالمعر که خوانی تو کسی را که بود
روبه حیله گری یا سگ مردم خواری
و گرت دست قریحت در انشا کوبد
مدح این طایفه بگذار و غزل گوباری
سیف فرغانی اگر چند درین دور ترا
بلبل روح حزینست چو بو تیماری
نه ترا هیچ کسی جز غم جان دلجویی
نه ترا هیچ کسی جز دل تو غمخواری
گر چه کس نیست ز تو شاد برو شادی کن
همچو غم گر نرسانی بدلی آزاری
شکر منعم بدعای سحری کن نه بمدح
کندرین عهد ترا نیست جز او دلداری
بسخن گفتن بیهوده بپایان شد عمر
صرف کن باقی ایام باستغفاری