حسن هر جا که در جهان برود
عشق در پی چو بی دلان برود
حسن هر جا به دلستانی رفت
عشق بر کف نهاده جان برود
هر چه در مکتب خبر علم است
جمله بر تختهٔ عیان برود
نقطهٔ عشق اگر پذیرد بسط
بت به مسجد فغان کنان برود
ره نورد بیان چو سربکشد
ترسم از دست من عنان برود
به سخن گفتم از دل تنگم
انده حسن دلستان برود
بر من این داغ از آتش عشق است
که به آب از من این نشان برود
از نشانهای او دل است آگاه
هر کجا دل دهد نشان برود ...