چشم من شد به نور او روشن
نظری کن به نور او در من
کنج میخانه جنت الماویست
خوش بهشتیست گر کنی مسکن
دست ساقی ما بگیر و ببوس
سرخود را به پای او افکن
عاشق مست چون سخن گوید
عقل مخمور می شود الکن
گر تو هستی محب سید ما
دل رند شکسته را مشکن