بیا ای مرغ رنگین جامه بی بو
سر ترکانه داری پای هندو
تنی پوشیده داری جان عریان
لب پرخنده داری چشم گریان
ز روی آینه نزدودهٔ زنگ
لباس آینه کردی بصد رنگ
اگر زر می کند آهن زر اندود
نگیرد آهن از زر رنگ نابود
به زیور کی شود چون ماه تو زشت
به ضرب مشت چون گردد برانگشت
چرا این رنگ بی بو میفروشی
چرا پای خود از مردم نپوشی
سراسر خویشتن را می نمائی
ولیکن گر بقاف بی وفائی
به از ناموس باشد نام ناموس
به از طاوس باشد پای طاوس
به بین خود را و از هستی برون آی
بکوی نیستی بخرام و می پای
اگر پای سیاهت یاد بودی
بجلوه کی دل تو شاد بودی
چو بلبل جامهٔ رنگین بینداز
مرقع پوش شو مانندهٔ باز
نه رنگت ماندونی بال و نی پر
مشو مغرور این رنگ مزور
چه عزت می رسد از عزت آن
که پرت می نهند بر سرامینان
چه نفع آمد بگو ای مرغ خوش باش
در حمام را از نقش نقاش
به رنگ خویشتن مغرور گشتی
ز قرب حضرت شه دور گشتی
همه رنگی زما بوئی نداری
همه بوئی ز ما بوئی نداری