لاجرم آن شاهد صبح ازل
پادشاه دلبران، عز و جل
چون جمال بی مثال خود نمود
ناظران را عقل و دل از کف ربود
پس شراب عشقشان در جام ریخت
هر یکی را در خور، اندر کام ریخت
باده شان اندر رگ و پی جا گرفت
عشقشان درجان و دل، مأوا گرفت
جلوه ی معشوق، شورانگیز شد
خنجر عاشق کشی، خونریز شد
پس براه امتحان شد، رهسپار
خواست تا پیدا کند آلات کار
بانگ برزد فرقه ی ناکام را
بی نصیبان نخستین جام را
کای ز جام اولینتان اجتناب
جام دیگر هست ما را پر شراب
ظلم می ریزد ازین لبریز جام
ساقیش جام شقاوت کرده نام
مستی آن، عشرت و عیش و سرور
نشئه ی آن نخوت و ناز و غرور
هردو، می، لیکن مخالف در خواص
هر یکی را نشأه یی ممتاز و خاص
آن یکی مشحون تسلیم و رضا
آن یکی مملو ز آسیب و قضا
کیست، کو زین جام گردد جرعه نوش؟
پند ساقی را کشد چون در بگوش؟
پرده پیش چشم حق بینان شود
آلت قتاله ی اینان شود
ظلمتی گردد، بپوشد نور را
فوق روز آرد شب دیجور را
برکشد بر قتلشان، شمشیر تیز
جسمشان را سازد از کین ریز ریز
تلخ سازد آب شیرینشان بکام
روز روشنشان کند تاریک چشم
گردد از تأثیر این فرخ شراب
از جلال و جاه و منصب، کامیاب
لیکن آخر، نارسوزان جای اوست
دوزخ آتشفشان، مأوای اوست