هر آنک امسال آمد پیش من گفت
نه آنی خود که من دیدم ترا پار
تن چون موی من چون تابداین رنج
دل بیچاره چون بردارد این بار
سواری کز در میدان در آید
به حیرت درفتد دلهای نظار
اگر چون میر یک تن بود از ایشان
نه چندان بد مر او را گرم بازار
به جای قدر میر و همت شاه
تو این را خواردار و اندک انگار
به جایی برد خواهد خسرو او را
که سالاران بدو گردند سالار
بدو بخشید مال خطهٔ بست
خراج خطهٔ مکران و قزدار
کجا گردد فراموش آنچه او کرد
ز بهر خدمت شاه جهاندار
به روز روشن از غزنین برون رفت
همی زد با جهانی تا شب تار
جز او هرگز که کرده ست این به گیتی
بخوان شهنامه و تاریخ و اخبار
خدایا ناصر او باش و از قدر
سر رایاتش از خورشید بگذار
جهان از بد سکالانش تهی کن
چنان کز دلقک بی شرم طرار