باد بر باغ همی عرضه کند زر عیار
ابر بر کوه همی توده کند سیم حلال
هر زمان باغ به زر آب فرو شوید روی
هر زمان کوه به سیماب فرو پوشد یال
شیرخواران رزان را ببریدند گلو
تا رزان تافته گشتند و بگشتند از حال
هر حصاری که از آن خونها پرگشت همی
مهر کردند و سپردند به دست مه و سال
ما به شادی همه گوییم که ای رود به موی
ما به پدرام همی گوییم ای زیر بنال
خسرو شیردل پیلتن دریا دست
شاه گرد افکن لشکر شکن دشمن مال
ای نه جمشید و به صدر اندر جمشید سیر
ای نه خورشید و به بزم اندر خورشید فعال
گر به نالی بر، تیغت بنگارند به موی
سایه اندر فکند بر سر پیل آن یک نال
زیر آن سایه به آب اندر اگر برگذرد
همچنان خیش ز مه ریزه شود ماهی وال
من ثناگوی و تو زیبای ثنایی و به فخر
هر زمان سر بفرازم به میان امثال
مدح تو هر که چو من گفت زتو یافت نوا
ای که از جود تو باشند جهانی به نوال
آن کمیت گهری را که تو دادی به رهی
جز به شش میخ ورا نعل نبندد نعال
تا چو آدینه به سر برده شد آید شنبه
تا چو ماه رمضان بگذرد آید شوال
شاد باش ای ملک پاکدل پاک گهر
کام ران ای ملک نیکخوی نیکخصال
دولت و ملک تو پاینده و تا هست جهان
به جهان دولت و ملک تو مبیناد زوال
اختر بخت تو مسعود ونیاید هرگز
اختر بخت بداندیش تو بیرون ز وبال
به جهان بادی پیوسته و از دور فلک
بهرهٔ تو طرب و بهر بداندیش ملال