دوش تا اول سپیدهٔ بام
می همی خوردمی به رطل و به جام
گرهی را به پای تا همه شب
کار می را همی دهنده نظام
چون چنین بود پس چرا گفتم
قصهٔ خویش پیش شاه انام
همه امیدها به دوست قوی
خاصه امید آنکه جوید نام
میر ما را خوییست، چون خوی که؟
چون خوی مصطفی علیه سلام
خشم ز انسان فرو خورد که خورد
مردم گرسنه شراب و طعام
تازه رویی و رادمردی و شرم
بازیابی ازو به هر هنگام
گر تکلف کند، که این نکند
باز ازین راه برگذارد گام
هیچ مرد تمام و پخته نگفت
که ازو هیچ کاری آمد خام
جاودان شاد باد و در همه وقت
ناصرش ذوالجلال و الاکرام