کام جانم با من و من در پی کامم هنوز
کعبه با خود دارم و در قید احرامم هنوز
کی رسد در عشق، لاف پختگی کس را، که من
همچو خاکستر ز آتش زادم و خامم هنوز
مستی حیرت مرا محروم کرد از ذوق وصل
یار در آغوش و من مشتاق پیغامم هنوز
از تپیدن های دل دانم که بعد از مرگ هم
وام باید کرد از سیماب، آرامم هنوز
ذوق آغاز محبت بین، که در راه طلب
صرف شد عمر و به شوق اولین گامم هنوز
زانکه بودی مجلس افروزم، شد ایامی و هست
صبح صادق خوشه چین از خرمن شامم هنوز
اول بزم و مرا ساغر ز زهر رشک پر
تا چه خون دل دهد ساقی در انجامم هنوز
میل خاطر، آفت بال است صید عشق را
قدسی از قیدم رها کردند و در دامم هنوز