رخ تو تا شده غایب به صورت از نظرم
کمر به دشمنی خواب بسته چشم ترم
فلک ز رشک جدا کردم از تو، ورنه هنوز
نبود وقت جدایی و موسم سفرم
فراق در گلویم ریخت زهر غم چندان
که گشت معدن الماس، سینه و جگرم
به دیده غنچه کند کار خنجر و پیکان
جدا ز دوست گر افتد به بوستان گذرم
مار به مهر تو پیدا شد آنقدر دشمن
که روز و شب ز گریبان خویش بر حذرم
ز گشت چرخ، سرم گر چو خاک فرساید
هوای وصل تو بیرون نمی رود ز سرم
جدا ز صبح وصال تو در شب هجران
انیس گریه و دمساز ناله سحرم