دوش بر خاک درت عرض جبین می کردم
وز جبین درخور آن، سجده گزین می کردم
گر خیال تو به آیینه گمان می بردم
در دل آینه، چون عکس، کمین می کردم
من چه دانم که مثنا نشود وصل تو، کاش
روز اول، نگه بازپسین می کردم
تهمت خرمی از هر دو جهان برمی خاست
گر به اندازه غم، ناله حزین می کردم
گر نسیم سحری همره خویشم می برد
از سر زلف بتان، غارت چین می کردم
عشق می گویم و رخساره به خون می شویم
عمرها خدمت دل بهر همین می کردم
نگرفتم ز لب نوش تو بوسی، ای کاش
تازه، کامی ز می عشق چنین می کردم
فال حسرت زدم و گشت اجابت شب دوش
کاش امروز دعایی به ازین می کردم
تا نگاهی نکند سوی تو پنهان از من
در پی دیده چو دل، دوش کمین می کردم