هیچ کس را غم ولایت نیست
کار اسلام را رعایت نیست
نیست یک تن درین همه اطراف
که درو وهن را سرایت نیست
کارهای فساد را امروز
حد و اندازه ای غایت نیست
می کنند این و هیچ مفسد را
بر چنین کارها نکایت نیست
نیست انصاف را مجال توان
عدل را قوت حمایت نیست
زین قوی دست مفسدان ما را
دست و تمکین یک جنایت نیست
آخر ای خواجه عمید حسن
از تو این خلق را عنایت نیست
از همه کارها که در گیتی است
هیچ کس را چو تو هدایت نیست
چه شد آخر نماند مرد و سلاح
علم و طبل نی و رایت نیست
لشکری نیست کار دیده به جنگ
کار فرمای با کفایت نیست
این همه هست شکر ایزد را
از چنین کارها شکایت نیست
چه کنم من که مر شما را بیش
هیچ اندیشه ولایت نیست
به چنین عیب های عمر گذار
غم و رنج مرا نهایت نیست
جان شیرین خوشست و چون بشود
از پس جان به جز حکایت نیست
این همه قصه من همی گویم
از زبان کسی روایت نیست
وین معونت که من همی خواهم
دانم از جمله جنایت نیست
شد ولایت صریح تر گفتم
ظاهر است این سخن کنایت نیست
آیتی آمده درین به شما
گر چه امروز وقت آیت نیست