برترست از گمان ملک مسعود
بادتا جاودان ملک مسعود
کام گردد به بوی نافه مشک
چون بگوید زبان ملک مسعود
تا بر اطراف دین و دولت کرد
تیغ را پاسبان ملک مسعود
کمر عدل بست چون بنشست
ملک را بر میان ملک مسعود
قدم خسروی نهاد به فخر
بر سپهر کیان ملک مسعود
تا به تدبیر پیر شاهی را
داد بخت جوان ملک مسعود
از شرف تازه زیوری بندد
ملک را هر زمان ملک مسعود
تا برافروخت آتش هیبت
در جهان ناگهان ملک مسعود
بدسگالان ملک را بگداخت
مغز در استخوان ملک مسعود
وقف کردست بر سر شیران
سر گرز گران ملک مسعود
چون به کام گشاد ناوک را
راند اندر کمان ملک مسعود
جرم برجیس را کند بر جاس
بر خم آسمان ملک مسعود
در درنگ و شتاب حمله چو کرد
باره را امتحان ملک مسعود
کرد مر کوه و باد را خیره
به رکاب و عنان ملک مسعود
باد تا هست کامرانی و قهر
قاهر و کامران ملک مسعود
دولت و ملک شادمان باشند
تا بود شادمان ملک مسعود
خسرو شاه شهریار زیاد
در جهان سالیان ملک مسعود