زبان دولت عالی به بنده داد پیام
که ای تو را دو زبان پارسی و تازی رام
بدان دو چیره زان چون ثنا کنی بر شاه
تو را ثنا بود اندر جهان ز خاص و ز عام
بگو که دولت گوید همی که بنده تست
که تا ابد نکنم جز به درگه تو مقام
ز بهر ملک تو را من که دولتم شب و روز
کنم به مصلحت تو به جد و جهد قیام
ز هیچ لشکر باکی مبر که لشکر تو
ستارگان سپهرند و گردش ایام
همیشه کینه تو من کشم ز دشمن تو
رواست گر نکشی تیغ کینه کش ز نیام
پر آب داده حسامم به دست نصرت تو
تو را چه حاجت باشد به آبداده حسام
وگر نشاط شکار آیدت روا باشد
که با منست به هر بیشه کنون ضرغام
بدید ملک تو رویی چو صد هزار نگار
چو ژرف کرد نگه در سپهر آینه فام
تو آن مظفر شاهی که از جلالت تو
گرفت شاهی سامان و یافت عدل آرام
تو هفت کشور بگرفته و مخالف تو
ز هفت چرخ شده مبتلا به هفت اندام
ز روز عمر تو اکنون همی برآید صبح
بلی و روز بداندیش تو رسید به شام
نصیب تست ز گردون سعادت برجیس
چنانکه حظ مخالف نحوست بهرام
نداند آنکه بدان و بدین نگاه کند
که آفتاب کدامست و همت تو کدام
فلک تمام کند خسروا به هر وقتی
چنانکه رای تو باشد کند زمانه تمام
ظفر به پیش سپاه تو نامزد گردد
اگر سپاه کشی سوی مصر و بصره و شام
سپهر گردان دامی نهاد خصم تو را
که سخت زود شود همچو مرغ بسته به دام
میان ببندد پیشت غلام وار سپهر
چو بست پیش تو ترکش سپهروار غلام
زمانه جز به مراد تو برنیارد دم
سپهر جز به رضای تو برندارد گام
ز وام شاهی تو صد یکی نتوخت از آنک
برین مدور فیروزه فام داری وام
خدایگانا هنگام عشرتست و طرب
نشاط باید کردن درین چنین هنگام
نبید خواه ز بادام چشم دلجویی
از آنکه آمد وقت شکوفه بادام
هلال باشد با آفتاب جفت شده
چو روز بزم گرفتی به دست زرین جام
به جام زرین می خواه از آنکه زرین شد
ز بخشش تو همه سایلانت را در و بام
جهان ستانا تا هست قوت و نیرو
ز تست نیروی ایمان و قوت اسلام
به ذات خویش ندارم درین قصیده سخن
بگفتم آنچه شنیدم ز دولت پدرام
اشارتیست ز دولت به عمر و ملک ابد
بشارتیست جهان را ازین خجسته پیام
به کامگاری بر پیشگاه ملک نشین
به بختیاری اندر سرای عدل خرام