ای سرد و گرم چرخ کشیده
شیرین و تلخ دهر چشیده
اندوه، بوتهٔ تو نهاده
اندیشه، آتش تو دمیده
گردون ترا عیار گرفته
یک ذره بر تو بار ندیده
اعجاز گفتهٔ تو ستوده
انصاف کردهٔ تو گزیده
سحر آمده به رغبت و اشعار
از تو به گوش حرص شنیده
باغی است خاطر تو شکفته
شاخی است فکرت تو دمیده
وین سر بریده خامهٔ بی حبر
رزق تو از تو بازبریده
وان کسوتی که بختت رشته است
نابافته است و نیم تنیده
جان از تن تو چست گسسته
هوش از دل تو پاک رمیده
گویی که دانه دانهٔ لعل است
زو قطره قطره خون چکیده
پر طراوت تو شکسته
روز جوانی تو پریده
بر مایه سود کرد چه داری؟
ای تجربت به عمر خزیده
حال تو بی حلاوت و بیرنگ
مانند میوه ای است مکیده
هم روزی آخرش برساند
ایزد بدانچه هست سزیده
مسعود سعد چند لیی ژاژ
چه فایده ز ژاژ لییده