آشفته و سرگشته و بی قرار
از بار دل های زار
دل نیز باشد خسته و داغدار
ز اندوه هجران یار
کان سرکشی بگذشت و آن روزگا ر
سامان پذیرفت کار
وآن عاشق غمدیده اشکبار
بیرون شد ز انتظار
وزگل ندارد شکوه ، نالان هزار
با نالهٔ زار زار
کاردیبهشت آید چو اسفندیار
با گرزهٔ گاو سار
گردد اسیر پنجهٔ اقتدار
از نیروی نوبهار
کافزون تر است از حیلهٔ شهریار
مکر و فن کردکار
پیمان قران را بدار استوار
تا داردت پایدار
وز پردلی تان گشته شادی گوار
دل های امیدوار
واندر بطون دهر جست انتشار
آن جنبش و کارزار
زبن رو نمودند از ( سعادت ) شعار
در آن همایون دیار
طوبی براین سلطان والاتبار
وین سایهٔ کردگار
آثار او باشد در آخر شمار
سرمایه افتخار
شایستهٔ تحمید یزدان یار
آن خاطر بردبار
آری بزرگان را به هر روزگار
زینگونه بوده است کار
وی از تو در باغ جنان شادخوار
از طغرل نامدار
جور و ستبداد است بئس الشعار
در کیش پروردگار
زین رو بباید علم کرد اختیار
شاد آنکه با علم یار
کار تو از علم تو گیرد قرار
خرم زی ای شهریار
تا خود شود بنیاد دین پایدار
زان همت شاهوار
بر کِشت ملک ای ابر رحمت ببار
تا بیش آید ببار
تا دین شود زین اتحاد آشکار
ای شاه دشمن شکار
لیکن ندادش آسمان زبنهار
رفت از جهان خوار وزار
خوش باشد ار سلطان گیهان مدار
گردد به این قوم یار
گردد اساس راستی برقرار
یکرنگی آید به کار
شاید ز فر خسرو بختیار
ما را شود بخت یار
هرکس چو داماد آید از هرکنار
تا گیردش درکنار
بیرون شوند از خانهٔ هوشیار
گر هستشان هوش یار
والا شود آری از این رهگذار
گفتار نغز بهار
بادا نگهدارت به لیل و نهار
لطف خداوندگار