گرد دهان تنگ تو آن زلف عنبرین
چون صد هزار حلقۀ مشکست و یک نگین
تیری که غمزۀ تو ز ترکش بر آورد
پیکانش ز آب شعلۀ آتش بر آورد
بازوی دین و بازوی ملّت ازوقویست
ترکیب ذات او ز کمالات معنویست
ای رسم تو مرّوت و کار تو اجتهاد
وی ملک را عضاده و اسلام را عماد
شخص هنر چو تربیت خویشتن کند
نقش نگین جان عضدالدّین حسن کند
اهل هنر بتربیتت زنده گشته اند
احرار روزگار ترا بنده گشته اند
تا بر دهان صبح گذر می کند نفس
عزم تو پیش باد و بقای تو باز پس