تا نگارم رای رفتن می زند
عشقش آتش در دل من می زند
هجر او خون دل من می خورد
وصل او می بیند و تن می زند
می خورم سیلیّ محکم از غمش
ایمه، سیلی چه؟که گردن می زند
خطّ و رخسارش تو پنداری کسی
غالیه در برگ سوسن می زند
ماه در شب دیده یی خرمن زده؟
روز و شب بر ماه خرمن می زند
گر دلم ز درای رخسارش رواست
راستی را رای روشن می زند
آنچه من با یار سنگین دل کنم
عشق او با من همین فن می زند
من گریبانم می درم از دست او
او همان دستم بدامن می زند
چشم او بر دوستان تیغ جفا
گویی اندر روی دشمن می زند
لابۀ ما در دل سنگین او
باد پنداری بر آهن می زند