ای که بر خدمت تو کردم وقف
هم نهان خود و هم پیدا را
چرخ را یک حرکت در همه عمر
بر خلاف تو نباشد یارا
نیست معلوم همانا بر وجه
حال من خاطر مولانا را
چشم دارم که کنی گوش کرم
سوی خادم شرف اصغا را
مدّتی رفت چو دستار دراز
که تو یک جبّه ندادی ما را
کرمت چون همگانرا تشریف
داد هم جاهل و دانا را
ای عجب می بتوانی دیدن
در چنین جامه چو من برنا را؟
زانکه هر هفته مرا این کارست
که مطّرا کنم این کالا را
مبلغی سیم به من بر جمعست
هم مطرّایی و هم رفّا را
بس که می شویم و می کوبم باز
جبّۀ خویشتن و دستا را
ریزه ریزه شدی از زخم کدین
پوششم گرنبدی جز خارا
وگر این حرمان کاریست که خاص
اوفتادست من تنها را
سیم شونده و کوبنده بده
تا ز سر باز کنم اینها را