ای لطف تو در تن هنرجان
وی لفظ تو بر سر فلک تاج
از بهر قبول خویش کرده
جان لطف تو در ضمیر ادراج
روشن ز حدیث تو خرد را
در شرح معمیّات منهاج
هر شب تا روز فکرتم را
بر بام معالی تو معراج
طبعت به کمال قدرت خویش
ز اشکال عقیم کرده انتاج
برفست امروز و کودکانم
هستند در آرزوی تتماج
داریم ز نعمت تو هر چیز
و اکنون هستم به آرد محتاج
هر چند ز نعمت تو داریم
بسیار سپید و زرد چون عاج
لیکن تتماج از چنین آرد
کاچی باشد بوقت انضاج
ابرام رهی بکش چنان گیر
کوهست صفا و بدر و حجّاج