ای کریمی که در آفاق جهان
نیست چون صیت تو عالم گردی
بحر با همّت تو بسته کفی
صبح با خاطر تو دم سردی
طرفه دردیست فراقت الحق
که دهد یاوری هر دردی
پای مردیم طمع بود ز صبر
خود کسی دید چنان نامردی
کاش چندانش درنگی بودی
که دلم شربتی از غم خوردی
غم هجران تو با من زین بار
بیش از ین پیشترم آزردی
نه بر آن گونه بیازرد مرا
که ازین پیشترم آزردی
آنچنان گرد برآوردم از من
که ز من نیز نخیزد گردی
بودی از شوق گران بار ار نی
باد خود سوی توام آوردی
از پی وصل چنان هجر چنین!
آری بی خار نباشد وردی